چندشاتی جونگکوک(پارت۴)
CONFLICT 4
جونگکوک دستاشو روی صورت دختر گذاشت و اشکاشو پاک کرد.
اما خودش بیشتر میلرزید...
+قشنگِ من...
میدونم...
هرثانیه نبودنم مثل مرگ بود.
هربار که دستم میرفت سمت گوشی و میخواستم بهت زنگ بزنم...
صدات توی مغزم پخش میشد.
اینکه نمیخوای منو ببینی.
من میترسیدم جوابمو ندی...
من ترسیدم ا/ت.
میدونمم ترسم اشتباه بود...
"تو همه وجود منی."
باید به حرف "همه وجودم" گوش میدادم.
نه ترسم...
یه لحظه سکوت همه جا رو گرفت.
فقط صدای بارون بود و نفس های شکستشون.
جونگکوک دست خونی دخترو توی دستش گرفت و روی کل دستش بوسه کاشت.
اینقدر اینکارو کرد که نفس کم اورد.
دست خونالود دخترو روی گونه خودش گذاشت.
هرچند دستای دختر سرد بودن...
سرد تر از زمینی که روش نشسته بودن.
اما تهش...
تهش یه گرمای خاصی بود که فقط جونگکوک میتونست حسش کنه...
+من هنوز دوستت دارم.
هیچوقت از دوست داشتنت دست نکشیدم...
حتی وقتی فکر میکردم دیگه قرار نیست صورت قشنگتو ببینم.
لبخند محوی روی لب دختر نشست.
-پس...نرو.
هیچوقت ترکم نکن.
حتی اگه احمق بودم.
هیچوقت منو تنها نزار.
همه دارایی من تویی جونگکوک...
جونگکوک چشماشو بسته بود.
انگار میخواست تکتک کلمات دخترو حس کنه.
همونطوری که چشماش بسته بود لب زد:
-قول میدم ماهزادم...
هرچی بشه...هیچوقت تنهات نمیزارم.
قول میدم...
بیرون بارون شدیدتر شد، ولی توی اون خونهی خیس از اشک و خاطره، برای اولین بار بعد از مدتها گرمایی بود که هیچ هاتچاکلتی به پاش نمیرسید.
ادامه دارد...
جونگکوک دستاشو روی صورت دختر گذاشت و اشکاشو پاک کرد.
اما خودش بیشتر میلرزید...
+قشنگِ من...
میدونم...
هرثانیه نبودنم مثل مرگ بود.
هربار که دستم میرفت سمت گوشی و میخواستم بهت زنگ بزنم...
صدات توی مغزم پخش میشد.
اینکه نمیخوای منو ببینی.
من میترسیدم جوابمو ندی...
من ترسیدم ا/ت.
میدونمم ترسم اشتباه بود...
"تو همه وجود منی."
باید به حرف "همه وجودم" گوش میدادم.
نه ترسم...
یه لحظه سکوت همه جا رو گرفت.
فقط صدای بارون بود و نفس های شکستشون.
جونگکوک دست خونی دخترو توی دستش گرفت و روی کل دستش بوسه کاشت.
اینقدر اینکارو کرد که نفس کم اورد.
دست خونالود دخترو روی گونه خودش گذاشت.
هرچند دستای دختر سرد بودن...
سرد تر از زمینی که روش نشسته بودن.
اما تهش...
تهش یه گرمای خاصی بود که فقط جونگکوک میتونست حسش کنه...
+من هنوز دوستت دارم.
هیچوقت از دوست داشتنت دست نکشیدم...
حتی وقتی فکر میکردم دیگه قرار نیست صورت قشنگتو ببینم.
لبخند محوی روی لب دختر نشست.
-پس...نرو.
هیچوقت ترکم نکن.
حتی اگه احمق بودم.
هیچوقت منو تنها نزار.
همه دارایی من تویی جونگکوک...
جونگکوک چشماشو بسته بود.
انگار میخواست تکتک کلمات دخترو حس کنه.
همونطوری که چشماش بسته بود لب زد:
-قول میدم ماهزادم...
هرچی بشه...هیچوقت تنهات نمیزارم.
قول میدم...
بیرون بارون شدیدتر شد، ولی توی اون خونهی خیس از اشک و خاطره، برای اولین بار بعد از مدتها گرمایی بود که هیچ هاتچاکلتی به پاش نمیرسید.
ادامه دارد...
- ۸.۱k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط